مباحث قراني - ذو القرنين

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    در اينكه ذو القرنين كه در قرآن مجيد آمده از نظر تاريخى چه كسى بوده است، و بر كدام يك از مردان معروف تاريخ منطبق مى‏شود؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است، نظرات مختلفى در اين زمينه ابراز شده كه مهمترين آنها سه نظريه زير است.
    اول: بعضى معتقدند او كسى جز" اسكندر مقدونى" نيست، لذا بعضى او را به نام اسكندر ذو القرنين مى‏خوانند، و معتقدند كه او بعد از مرگ پدرش بر كشورهاى روم و مغرب و مصر تسلط يافت، و شهر اسكندريه را بنا نمود، سپس شام و بيت المقدس را در زير سيطره خود گرفت، و از آنجا به ارمنستان رفت، عراق و ايران را فتح كرد، سپس قصد" هند" و" چين" نمود و از آنجا به خراسان بازگشت شهرهاى فراوانى بنا نهاد، و به عراق آمد و بعد از آن در شهر" زور" بيمار شد و از دنيا رفت، و به گفته بعضى بيش از 36 سال عمر نكرد، جسد او را به اسكندريه بردند در آنجا دفن نمودند «1».
    دوم: جمعى از مورخين معتقدند ذو القرنين يكى از پادشاهان" يمن" بوده (پادشاهان يمن بنام" تبع" خوانده مى‏شدند كه جمع آن" تبابعه" است).
    از جمله" اصمعى" در تاريخ عرب قبل از اسلام، و" ابن هشام" در تاريخ معروف خود بنام" سيره" و" ابو ريحان بيرونى" در" الآثار الباقيه" را مى‏توان نام برد كه از اين نظريه دفاع كرده‏اند.
    __________________________________________________
    (1) تفسير فخر رازى ذيل آيات مورد بحث و كامل ابن اثير جلد 1 صفحه 287، بعضى معتقدند نخستين كسى كه اين نظريه را ابراز كرده شيخ ابو على سينا در كتاب الشفاء بوده است.

    تفسير نمونه، ج‏12، ص: 543
    حتى در اشعار" حميرى‏ها" (كه از اقوام يمن بودند) و بعضى از شعراى جاهليت اشعارى ديده مى‏شود كه در آنها افتخار به وجود" ذو القرنين" كرده‏اند «1».
    طبق اين فرضيه، سدى را كه ذو القرنين ساخته همان سد معروف" مارب" است.
    سومين نظريه كه ضمنا جديدترين آنها محسوب مى‏شود همانست كه دانشمند معروف اسلامى" ابو الكلام آزاد" كه روزى وزير فرهنگ كشور هند بود، در كتاب محققانه‏اى كه در اين زمينه نگاشته است آمده «2».
    طبق اين نظريه ذو القرنين همان" كورش كبير" پادشاه هخامنشى است.
    از آنجا كه نظريه اول و دوم تقريبا هيچ مدرك قابل ملاحظه تاريخى ندارد و از آن گذشته، نه اسكندر مقدونى داراى صفاتى است كه قرآن براى ذو القرنين شمرده و نه هيچيك از پادشاهان يمن.
    به علاوه" اسكندر مقدونى" سد معروفى نساخته، اما" سد مارب" در" يمن" سدى است كه با هيچيك از صفاتى كه قرآن براى سد ذو القرنين ذكر كرده است تطبيق نمى‏كند، زيرا سد ذو القرنين طبق گفته قرآن از آهن و مس ساخته شده بود، و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى بوده، در حالى كه سد مارب از مصالح معمولى، و به منظور جمع‏آورى آب و جلوگيرى از طغيان سيلابها ساخته شده بود، كه شرح آن را قرآن در سوره" سبا" بيان كرده است.
    به همين دليل بحث را بيشتر روى نظريه سوم متمركز مى‏كنيم، و در اينجا
    __________________________________________________
    (1) الميزان جلد 13 صفحه 414.
    (2) اين كتاب به فارسى ترجمه شده و بنام" ذو القرنين يا كورش كبير" انتشار يافته، و بسيارى از مفسران و مورخان معاصر، اين نظريه را با لحن موافق در كتابهاى خود مشروحا آورده‏اند.

    تفسير نمونه، ج‏12، ص: 544
    لازم مى‏دانيم به چند امر دقيقا توجه شود:
    الف: نخستين مطلبى كه در اينجا جلب توجه مى‏كند اين است كه" ذو القرنين" (صاحب دو قرن) چرا به اين نام ناميده شده است؟
    بعضى معتقدند اين نامگذارى به خاطر آن است كه او به شرق و غرب عالم رسيد كه عرب از آن تعبير به قرنى الشمس (دو شاخ آفتاب) مى‏كند.
    بعضى ديگر معتقدند كه اين نام به خاطر اين بود كه دو قرن زندگى يا حكومت كرد، و در اينكه مقدار قرن چه اندازه است نيز نظرات متفاوتى دارند.
    بعضى مى‏گويند در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود و به خاطر آن به ذو القرنين معروف شد.
    و بالآخره بعضى بر اين عقيده‏اند كه تاج مخصوص او داراى دو شاخك بود.
    و عقائد ديگرى كه نقل همه آنها به طول مى‏انجامد، و چنان كه خواهيم ديد مبتكر نظريه سوم يعنى" ابو الكلام آزاد" از اين لقب، استفاده فراوانى براى اثبات نظريه خود كرده است.
    ب: از قرآن مجيد به خوبى استفاده مى‏شود كه ذو القرنين داراى صفات ممتازى بود:
    - خداوند اسباب پيروزيها را در اختيار او قرار داد.
    - او سه لشگركشى مهم داشت: نخست به غرب، سپس به شرق و سرانجام به منطقه‏اى كه در آنجا يك تنگه كوهستانى وجود داشته، و در هر يك از اين سفرها با اقوامى برخورد كرد كه شرح صفات آنها در تفسير آيات گذشت.
    - او مرد مؤمن و موحد و مهربانى بود، و از طريق عدل و داد منحرف نمى‏شد، و به همين جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود. او يار نيكوكاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود، و به مال و ثروت دنيا علاقه‏اى نداشت.
    - او هم به خدا ايمان داشت و هم به روز رستاخيز. تفسير نمونه، ج‏12، ص: 545
    - او سازنده يكى از مهمترين و نيرومندترين سدها است، سدى كه در آن بجاى آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد (و اگر مصالح ديگر در ساختمان آن نيز به كار رفته باشد تحت الشعاع اين فلزات بود) و هدف او از ساختن اين سد كمك به گروهى مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم ياجوج و ماجوج بوده است.
    - او كسى بوده كه قبل از نزول قرآن نامش در ميان جمعى از مردم شهرت داشت، و لذا قريش يا يهود از پيغمبر ص در باره آن سؤال كردند، چنان كه قرآن مى‏گويد يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ:" از تو در باره ذو القرنين سؤال مى‏كنند".
    اما از قرآن چيزى كه صريحا دلالت كند او پيامبر بوده استفاده نمى‏شود هر چند تعبيراتى در قرآن هست كه اشعار به اين معنى دارد چنان كه در تفسير آيات سابق گذشت.
    از بسيارى از روايات اسلامى كه از پيامبر ص و ائمه اهل بيت ع نقل شده نيز مى‏خوانيم:" او پيامبر نبود بلكه بنده صالحى بود" «1» ج: اساس قول سوم (ذو القرنين كورش كبير بوده است) به طور بسيار فشرده بر دو اصل استوار است:
    نخست اينكه: سؤال كنندگان در باره اين مطلب از پيامبر اسلام ص طبق رواياتى كه در شان نزول آيات نازل شده است يهود بوده‏اند، و يا قريش به تحريك يهود، بنا بر اين بايد ريشه اين مطلب را در كتب يهود پيدا كرد.
    از ميان كتب معروف يهود به كتاب دانيال فصل هشتم بازمى‏گرديم، در آنجا چنين مى‏خوانيم:
    " در سال سلطنت" بل شصر" به من كه دانيالم رؤيايى مرئى شد بعد از رؤيايى كه اولا به من مرئى شده بود، و در رؤيا ديدم، و هنگام ديدنم چنين‏
    __________________________________________________
    (1) به تفسير نور الثقلين جلد سوم صفحات 294 و 295 مراجعه شود.

    تفسير نمونه، ج‏12، ص: 546
    شد كه من در قصر" شوشان" كه در كشور" عيلام" است بودم و در خواب ديدم كه در نزد نهر" اولاى" هستم و چشمان خود را برداشته نگريستم و اينكه قوچى در برابر نهر بايستاد و صاحب دو شاخ بود، و شاخهايش بلند ... و آن قوچ را به سمت" مغربى" و" شمالى" و" جنوبى" شاخ زنان ديدم، و هيچ حيوانى در مقابلش مقاومت نتوانست كرد، و از اينكه احدى نبود كه از دستش رهايى بدهد لهذا موافق رأى خود عمل مى‏نمود و بزرگ مى‏شد ..." «1»
    پس از آن در همين كتاب از" دانيال" چنين نقل شده:" جبرئيل بر او آشكار گشت و خوابش را چنين تعبير نمود:
    قوچ صاحب دو شاخ كه ديدى ملوك مدائن و فارس است (يا ملوك ماد و فارس است).
    يهود از بشارت رؤياى دانيال چنين دريافتند كه دوران اسارت آنها با قيام يكى از پادشاهان ماد و فارس، و پيروز شدنش بر شاهان بابل، پايان مى‏گيرد، و از چنگال بابليان آزاد خواهند شد.
    چيزى نگذشت كه" كورش" در صحنه حكومت ايران ظاهر شد و كشور ماد و فارس را يكى ساخت، و سلطنتى بزرگ از آن دو پديد آورد، و همانگونه كه رؤياى دانيال گفته بود كه آن قوچ شاخهايش را به غرب و شرق و جنوب مى‏زند كورش نيز در هر سه جهت فتوحات بزرگى انجام داد.
    يهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطين به آنها داد.
    جالب اينكه در تورات در كتاب" اشعيا" فصل 44 شماره: 28 چنين مى‏خوانيم:" آن گاه در خصوص كورش مى‏فرمايد كه شبان من اوست، و تمامى مشيتم را به اتمام رسانده به" اورشليم خواهد گفت كه بنا كرده خواهى شد".
    اين جمله نيز قابل توجه است كه در بعضى از تعبيرات تورات، از كورش‏
    __________________________________________________
    (1) كتاب دانيال فصل هشتم جمله‏هاى 1- 4

    تفسير نمونه، ج‏12، ص: 547
    تعبير به عقاب مشرق، و مرد تدبير كه از مكان دور خوانده خواهد شد آمده است (كتاب اشعيا فصل 46 شماره: 11).
    دوم: اينكه در قرن نوزدهم ميلادى در نزديكى استخر در كنار نهر" مرغاب" مجسمه‏اى از كورش كشف شد كه تقريبا به قامت يك انسان است، و كورش را در صورتى نشان مى‏دهد كه دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، و تاجى به سر دارد كه دو شاخ همانند شاخ‏هاى قوچ در آن ديده مى‏شود.
    اين مجسمه كه نمونه بسيار پر ارزشى از فن حجارى قديم است آن چنان جلب توجه دانشمندان را نمود كه گروهى از دانشمندان آلمانى فقط براى تماشاى آن به ايران سفر كردند.
    از تطبيق مندرجات تورات با مشخصات اين مجسمه اين احتمال در نظر اين دانشمند كاملا قوت گرفت كه ناميدن" كورش" به" ذو القرنين" (صاحب دو شاخ) از چه ريشه‏اى مايه مى‏گرفت، و همچنين چرا مجسمه سنگى كورش داراى بالهايى همچون بال عقاب است، و به اين ترتيب بر گروهى از دانشمندان مسلم شد كه شخصيت تاريخى ذو القرنين از اين طريق كاملا آشكار شده است.
    آنچه اين نظريه را تاييد مى‏كند اوصاف اخلاقى است كه در تاريخ براى كورش نوشته‏اند.
    هردوت مورخ يونانى مى‏نويسد:" كورش" فرمان داد تا سپاهيانش جز به روى جنگجويان شمشير نكشند، و هر سرباز دشمن كه نيزه خود را خم كند او را نكشند، و لشگر كورش فرمان او را اطاعت كردند بطورى كه توده ملت، مصائب جنگ را احساس نكردند.
    و نيز" هردوت" در باره او مى‏نويسد: كورش پادشاهى كريم و سخى و بسيار ملايم و مهربان بود، مانند ديگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت تفسير نمونه، ج‏12، ص: 548
    بلكه نسبت به كرم و عطا حريص بود، ستم‏زدگان را از عدل و داد برخوردار مى‏ساخت و هر چه را متضمن خير بيشتر بود دوست مى‏داشت.
    و نيز مورخ ديگر" ذى‏نوفن" مى‏نويسد: كورش پادشاه عاقل و مهربان بود و بزرگى ملوك با فضائل حكماء در او جمع بود، همتى فائق، وجودى غالب داشت، شعارش خدمت انسانيت و خوى او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جاى كبر و عجب را گرفته بود.
    جالب اينكه اين مورخان كه كورش را اين چنين توصيف كرده‏اند از تاريخ‏نويسان بيگانه بودند نه از قوم يا ابناء وطن او، بلكه اهل يونان بودند و مى‏دانيم مردم يونان به نظر دوستى به كورش نگاه نمى‏كردند، زيرا با فتح" ليديا" به دست كورش شكست بزرگى براى ملت يونان فراهم گشت.
    طرفداران اين عقيده مى‏گويند اوصاف مذكور در قرآن مجيد در باره ذو القرنين با اوصاف كورش تطبيق مى‏كند.
    از همه گذشته كورش سفرهايى به شرق غرب و شمال انجام داد كه در تاريخ زندگانيش به طور مشروح آمده است، و با سفرهاى سه‏گانه‏اى كه در قرآن ذكر شده قابل انطباق مى‏باشد:
    نخستين لشگر كشى كورش به كشور" ليديا" كه در قسمت شمال آسياى صغير قرار داشت صورت گرفت، و اين كشور نسبت به مركز حكومت كورش جنبه غربى داشت.
    هر گاه نقشه ساحل غربى آسياى صغير را جلو روى خود بگذاريم خواهيم ديد كه قسمت اعظم ساحل در خليجك‏هاى كوچك غرق مى‏شود، مخصوصا در نزديكى" ازمير" كه خليج صورت چشمه‏اى به خود مى‏گيرد.
    قرآن مى‏گويد ذو القرنين در سفر غربيش احساس كرد خورشيد در چشمه گلالودى فرو مى‏رود.
    اين صحنه همان صحنه‏اى بود كه كورش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب تفسير نمونه، ج‏12، ص: 549
    (در نظر بيننده) در خليجك‏هاى ساحلى مشاهده كرد.
    لشگركشى دوم كورش به جانب شرق بود، چنان كه" هردوت" مى‏گويد:
    اين هجوم شرقى كوروشى بعد از فتح" ليديا" صورت گرفت، مخصوصا طغيان بعضى از قبائل وحشى بيابانى كورش را به اين حمله واداشت.
    تعبير قرآن" حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً" اشاره به سفر كورش به منتهاى شرق است كه مشاهده كرد خورشيد بر قومى طلوع مى‏كند كه در برابر تابش آن سايبانى ندارند اشاره به اينكه آن قوم بيابان‏گرد و صحرانورد بودند.
    كورش لشگر كشى سومى داشت كه به سوى شمال، به طرف كوه‏هاى قفقاز بود، تا به تنگه ميان دو كوه رسيد، و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى با درخواست مردمى كه در آنجا بودند در برابر تنگه سد محكمى بنا كرد.
    اين تنگه در عصر حاضر تنگه" داريال" ناميده مى‏شود كه در نقشه‏هاى موجود ميان" ولادى كيوكز" و" تفليس" نشان داده مى‏شود، در همانجا كه تا كنون ديوار آهنى موجود است، اين ديوار همان سدى است كه كورش بنا نموده زيرا اوصافى كه قرآن در باره سد ذو القرنين بيان كرده كاملا بر آن تطبيق ميكند.
    اين بود خلاصه آنچه در تقويت نظريه سوم بيان شده است. «1»
    درست است كه در اين نظريه نيز نقطه‏هاى ابهامى وجود دارد، ولى فعلا مى‏توان از آن به عنوان بهترين نظريه در باره تطبيق ذو القرنين بر رجال معروف تاريخى نام برد.

    در ذيل متن مقاله مرحوم مصطفي زماني نيز اضافه مي گردد

    ذو القرنين در قرآن‏

    ذو القرنين به سوى مغرب لشكر كشيد و با جنگ و جهاد به كشورگشايى پرداخت.
    او كوه و دشت را زير پا مي گذاشت و از گرما و سرما نمي هراسيد و هموار و ناهموار براى او تفاوتى نداشت، زيرا خدا وى را بر زمين مسلط و فرمانبردارى و اطاعت سربازان را نصيب او كرده بود و هرآنچه براى استحكام قدرت وى لازم بود به او ارزانى داشته بود و مشيت خداوند بر اين قرار گرفته بود كه او را به پيروزي هاى با ارزش و فتوحات بي نظيرى برساند.

    ذو القرنين در راه گسترش فتوحات خود شب و روز مي كوشيد، تا به بركه اى رسيد كه آب و گل در آن مخلوط بود و چنين به نظرش آمد كه خورشيد در اين سرزمين غروب مي كند و در پشت آن مخفى مي شود. ذو القرنين فكر كرد كه پس از اين ناحيه، سرزمينى براى فتح نيست ولى در همين سرزمين جمعيتى را ديد كه كفر و عقايد خرافيشان حيرت‏آور بود.

    فساد و خودسرى آنان براى ذو القرنين گران آمد، زيرا اين مردم به ظلم و ستم پرداخته و در زمين طغيان و سركشى مي كردند و تحت نفوذ شيطان و تحريكات هوى و هوس خونها بر زمين جارى مي كردند. ذو القرنين از خدا كسب تكليف كرد كه  درباره آنان چه عملى انجام دهد، خدا او را بين دو راه مخير نمود تا يكى از اين دو راه را انتخاب نمايد. يا خودسران را به تيغ شمشير بسپارد تا به كيفر كفر و طغيان خود برسند و يا اينكه به آنان مهلت بدهد و به صراط مستقيم دعوت و ارشادشان نمايد، شايد افرادى پذيراى حرف حق باشند و از طريق ظلم و ستم بازگردند.
    ذو القرنين احسان را بر كشتار ترجيح داد و نيكى را برگزيد و گفت: «هركس از اين پس ظلم كند، بزودى او را به كيفر خواهيم رساند و در آخرت هم كه به سوى پروردگار خويش بازگردد خدا او را به عذاب سختى گرفتار مي سازد و اما هركس ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پاداش نيكى خواهد داشت و ما هم بر او سهل و آسان گيريم و از هر جهت وسايل آسايش او را فراهم سازيم.» (كهف؛ آيات 86 تا 88)
    ذو القرنين بمنظور اداره امور و ارشاد عموم مدتى در ميان اين مردم بماند، با ستمگران مبارزه و مظلومان را يارى كرد، دست ضعفا را گرفت و عدل را برقرار كرد و پرچم اصلاح را برافراشت. سپس تصميم گرفت به سوى شرق عزيمت كند، لذا با جهاد پيوسته و پيروزى مداوم به كشورگشايى ادامه داد، تا در مسير خود به محلى رسيد كه به نظر آخرين نقطه آباد و مسكون زمين بود. ذو القرنين در اين سرزمين اقوامى را ديد كه روى زمين بدون مسكن و سايبانى زندگى مي كنند و آفتاب بر آنها طلوع و غروب مي كند و حتى درخت و سايبانى ندارند كه از سايه آن استفاده كنند و در وضع نابسامان و وحشيانه اى به سر مي بردند و گرفتار جهل و نادانى بودند.
    ذو القرنين پرچم عنايت خود را بر سر آنان برافراشت و از نور علم و تدبير خويش، آنان را روشنى بخشيد و از تاريكى جهل رهانيد.

     
    ذو القرنين و قبايل يأجوج و مأجوج‏

    ذو القرنين پس از رهايى اين قوم به سوى شمال رهسپار شد و با سعى و تلاش و جهاد فتوحات خود را گسترش داد تا به سرزمينى در بين دو كوه سر به فلك كشيده رسيد، در اين سرزمين مردمى در آسايش زندگى مي كردند كه زبان تكلم آنان مفهوم نبود و در جوار آنها قومى مفسد و ستمگر مي زيستند. اين قوم وحشى و متجاوز و در عين حال گمراه كننده كسى نبودند جز قوم يأجوج و مأجوج.
    مردم چون دريافتند كه ذو القرنين پادشاهى نيرومند و مقتدر است و حدود سلطنت او گسترده و سپاهيانش فراوانند، به او پناه بردند و از وى خواستند تا سدى بين آنان و يأجوج و مأجوج بنا كند و سرزمين ايشان را از يكديگر جدا سازد و از تجاوز و تعدى آنان جلوگيرى نمايد. زيرا يأجوج و مأجوج قومى بودند كه ظلم و ستم با طينت و سرشت آنها آميخته شده، و شمشير و نصيحت قادر به تسليم آنان نيست سپس آن قوم در ادامه خواهش خود گفتند: حاضريم براى بناى سد، تو را يارى دهيم و هزينه آن را در اختيار تو بگذاريم.
    ذو القرنين كه خدا ذات او را با نيكى سرشته و خلقت او با خير آميخته بود و گنجهاى زمين و منافع آن را در اختيار وى گذاشته بود، خواهش آنان را پذيرفت و اموال آنان را نيز بازگرداند و گفت: «آنچه خدا به من عطا فرموده بهتر است» سپس از آنان خواست كه به وى كمك كنند و در عمل سدسازى مشاركت نمايد تا كار را شروع نمايد.
    مردم براى ذو القرنين مقدار زيادى آهن و مس، و چوب و ذغال آماده ساختند، ذو القرنين قطعه هاى آهن را در بين دو كوه مي گذاشت و اطراف آن را ذغال و چوب مي نهاد آنگاه آتش را روشن مي كرد و مس ذوب شده را در مفاصل و منافذ آن جارى مي ساخت و بدين طريق سد بزرگ و محكمى بين دو كوه بوجود آوردند تا يأجوج و مأجوج نتوانند از آن بالا روند يا از آن عبور كنند و بدين طريق خداوند قومى را كه گرفتار ظلم و ستم بودند، آسايش و راحتى بخشيد و از شر يأجوج و مأجوج رهانيد.
    ذو القرنين چون ديد سد محكم و بزرگى ساخته شد از صميم قلب گفت:
    «اين از لطف و رحمت خداى من است و هرگاه وعده پروردگار من فرارسد، اين سد را با زمين يكسان خواهد ساخت و البته وعده پروردگار من حق است.» (كهف، آيه: 98)

     
    آيا مراد از ذو القرنين كوروش است؟

    در سوره كهف، آيات 83 تا 98 به نام و بعضى اعمال ذو القرنين و ويژگي هاى شخصيت وى اشاره شده است. كه در متن قصه ذو القرنين مشروح آن آمد.
    اين آيات سوره كهف درباره ذو القرنين، به نوشته اغلب مفسران داراى شأن نزول بوده است. از خود قرآن كريم هم برمي آيد كه نزول اين آيات مسبوق به طرح پرسشى از جانب معاصران حضرت رسول صلّى اللّه عليه و اله و سلّم است زيرا مي فرمايد: «و از تو درباره ذو القرنين مي پرسند. بگو هم‏اكنون يادى از او بر شما مي خوانم» و اخبار نيز همين معنى را تاييد مي كند چنانكه در كتاب مسند روايت كرده اند كه قريش به تحريك يهود، راجع به چند موضوع كه از جمله شخصيت ذو القرنين بود، سؤال كردند و گفتند: «اين مرد كيست و كارهايش چيست؟»
    توجه به شأن نزول اين حقيقت را آشكار مي سازد كه يادى از ذو القرنين- هركه هست- در تورات بايد باشد؛ اما درباره اينكه ذو القرنين كيست، مفسران و مورخان قديم وجوه بسيارى ياد كرده اند از جمله:
    1. مراد از ذو القرنين اسكندر است (تفسير طبرى، تفسير سورآبادى)
    2. ابو ريحان مصاديق ديگرى نيز براى ذو القرنين ياد مي كند از جمله: اطوكس نامى، كه به حاميرس يكى از ملوك بابل چيره شده است؛ منذر بن ماء السماء و ابو كرب شمر يرعش بن افريقس حميري‏
    3. صعب بن جبل (غزالى در سر العالمين).

    اما در عصر جديد مولانا ابو الكلام محيى الدين احمد آزاد (1958- 1888 م) وزير فرهنگ سابق كشور هند (گويا به اقتباس سر سيد احمد خان مصلح معروف به مسلمان هندى مفسر معروف قرآن) در تفسيرش به اردو به نام «ترجمان القرآن» با ادله بسيار بر آن است كه مراد از ذو القرنين، كوروش كبير پادشاه هخامنشى است.
    بارى نظريه مولانا ابو الكلام آزاد در ايران و جهان اسلام انعكاس وسيعى يافت و يكى از مورخان معاصر استاد دكتر محمد ابراهيم باستانى پاريزى رساله او را با شرح و بسط لازم به فارسى ترجمه كرد، و مفسران بزرگى چون علامه طباطبائى (قدّس سرّه) صاحب الميزان و آيت الله مكارم شيرازى صاحب تفسير نمونه و ترجمه قرآن كريم هم آن را محتمل الصدق يافتند و بعضى از قرآن‏پژوهان از جمله شادروان خزائمى صاحب «اعلام قرآن» نيز آن را معقول شمرد و از آن دفاع كرد. بعلاوه يكى از محققان و زبان‏شناسان بزرگ معاصر آقاى دكتر فريدون بدره اى نيز كتاب محققانه اى در اثبات صدق و صحت اين نظريه تحت عنوان «كوروش كبير در قرآن مجيد و عهد عتيق» نوشت.
    اما هنوز محققان ديگرى هم در ايران و جهان اسلام و اسلام‏شناسى هستند كه مراد از ذو القرنين را اسكندر رومى يا مقدونى و يا ديگران مي دانند، از جمله مونتگمرى وات (در دايرةالمعارف اسلام، به انگليسى، طبع لندن). يا آقاى دكتر حسن صفوى از محققان معاصر ايرانى كه كتابى به نام ذو القرنين كيست؟ نوشته است. ايشان نظريه افرادى را كه عقيده دارند، ذو القرنين همان كوروش هخامنشى است را رد كرده و مراد از ذو القرنين را اسكندر مقدونى دانسته اند.
    اما در اين ميان، رقابت بين دو نظريه قوي تر است، يكى نظريه اى كه مراد از ذو القرنين را اسكندر مقدونى يا رومى مي داند و ديگرى نظر يا نظريه اى كه مراد از آن را كوروش هخامنشى مي داند.
    در رد احتمال اول يعنى نفى ذو القرنين بودن اسكندر، دلايلى اقامه شده است كه  اهم آنها از اين قرار است:
    1) يادى از اسكندر در عهد عتيق نيست. حال آنكه از كوروش هست.
    2) اسكندر موحد و خداپرست نبوده، حال آنكه ذو القرنين به توصيف و تصريح قرآن مجيد خداشناس و مؤمن بوده است.
    3) ديگر اينكه سدى با مشخصات قرآنى كه داراى مس و آهن باشد، به اسكندر منسوب نيست.
    اما قرينه هاى مؤيد نظر مولانا ابو الكلام آزاد از اين قرار است:
    1) كوروش شخصيتى است كه در كتاب مقدس يعنى عهد عتيق (در كتاب رؤياى دانيال، و كتاب عزرا و چند رساله ديگر) از او با تلويحى شبيه به تصريح ياد شده است. دانيال در رؤيايى مي بيند كه در قصر شوشان در كشور عيلام و در كنار نهر «اولاى» است و قوچى با دو شاخ به همه حيوانات غلبه مي كند، مگر بزى با يك شاخ كه سرانجام بر او غلبه مي يابد. سپس دانيال پس از اين خواب از خود بيخود مي شود و فرشته وحى بر او ظاهر مي گردد و مي گويد «آن قوچ صاحب دو شاخ را كه ديدى، پادشاهان ماديان و فارسيان مي باشد و آن بز نر پادشاه يونان است».(1)
    2) ذو القرنين قرآن شخصيتى است كه خداوند به او تمكن در روى زمين و قدرت و اختيار داده است، و اين با شخصيت كوروش كه بر بخش عظيمى از آسيا و اروپا دست يافته و نخستين امپراطورى بزرگ تاريخ را تأسيس كرده است، توافق دارد.
    3) ذو القرنين قرآن خداشناس و موحد است، و كوروش هم خداشناس و يكتاپرست بوده و معقول‏ترين تاريخى كه براى ظهور زرتشت (1) ياد مي شود قرن ششم پيش از ميلاد است كه با تاريخ حيات كوروش توافق دارد.
    4) ذو القرنين اولين بار سفر يا لشكركشى به غرب يا مغرب خورشيد داشته است.
    5) ذو القرنين در سفر يا لشكركشى دوم خود به سمت شرق يا مشرق حركت كرده است، و اين موضوع با لشكركشى كوروش به جنوب شرقى (مكران و سيستان) و شمال شرقى (حدود بلخ) انطباق دارد و ظن قوى اين است كه كوروش در اين سفر، بلاد سند را هم فتح كرده است و ايرانيان، سند را هند مي ناميده اند و از اين جهت در كتيبه داريوش، نام هند نيز در ميان نامهاى ممالك بيست و هشت‏گانه مفتوحه ذكر شده است.
    6) ذو القرنين قرآن با قومى وحشى مواجه شده است و اين با رفتن كوروش به سمت شمال و كوههاى قفقاز و نبرد با اقوام وحشى سكا كه به يك تعبير همان يأجوج و مأجوج هستند، انطباق دارد. در اينجا كوروش اقوام وحشى را عقب راند و در معبر داريال كه تنها معبر آنان بوده است كه از آن راه به اقوام مجاور تعدى و تجاوز مي كردند، سدى با آهن و مس مي سازد و شك نيست كه اين ديوار همان سدى است كه كوروش بنا نهاده است، زيرا اوصافى كه قرآن درباره سد ذو القرنين بيان كرده كاملا بر آن منطبق است و در آثار باستانى ارامنه اين ديوار بهاگ گورايى ناميده شده كه معنى اين كلمه تنگه كوروش يا معبر كوروش است.
    مولانا ابو الكلام آزاد اين اقوام وحشى تجاوزگر را اقوامى دانسته اند كه در هر منطقه به نامى خوانده شده اند؛ از جمله در نزد يونانيان ليت و در ازمنه اخير در اروپا آنها را ميگر (مجار) و در آسيا تاتار ناميده اند. (2)
    آيت الله مكارم شيرازى صاحب تفسير نمونه در تفسير آيات مربوط به ذو القرنين ضمن مقايسه اى كامل بين اوصاف ذو القرنين كه در قرآن آمده است و اوصاف كوروش به نظريات تاريخى در اين مورد نيز اشاره مي كند از جمله از قول هرودت مورخ يونانى مي نويسد «كوروش فرمان داد تا سپاهيانش جز به روى جنگجويان شمشير نكشند، و هر سرباز دشمن كه نيزه خود را خم كند، او را نكشند و لشكر كوروش فرمان او را اطاعت كردند به طوري كه توده ملت، مصائب جنگ را احساس نكردند».
    مجسمه كوروش كه در قرن نوزدهم در حفريات استخر پيدا شده است، اين مجسمه كه نمونه گرانبهايى از فن حجّارى قديم و يگانه نمونه هنر آسيايى است با زيباترين مجسمه هاى يونانى برابرى مي كند و اكتشاف آن از نظر هنر و تاريخ اهميت فراوانى داشت.
    همچنين از قول هرودت اضافه مي كند:
    كوروش پادشاهى كريم و سخى و بسيار ملايم و مهربان بود. مانند ديگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت، بلكه نسبت به كرم و عطا حريص بود، ستم‏زدگان را از عدل و داد برخوردار مي ساخت و هرچه را متضمن خير بيشتر بود، دوست مي داشت.
    و نيز از قول مورخ ديگرى به نام ذى نوفن مي نويسد: كوروش پادشاه عاقل و مهربان بود و بزرگى ملوك با فضايل حكما در او جمع بود، همتى فائق و وجودى غالب داشت، شعارش خدمت به انسانيت و خوى او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جاى كبر و غرور را گرفته بود.
    جالب اينجاست كه اين مورخان كه كوروش را اين‏چنين توصيف كرده اند از تاريخ نويسان بيگانه بوده اند نه از اقوام يا ابناء وطن او، بلكه اهل يونان بودند و مي دانيم كه مردم يونان به نظر دوستى به كوروش نگاه نمي كردند، زيرا با فتح ليديا بدست كوروش شكست بزرگى براى ملت يونان فراهم شد.
    در پايان بايد اضافه كرد در اين‏گونه تحقيق و تطبيق ها، بويژه در مورد قصص قرآن، با قاطعيت نمي توان تعيين مصداق كرد. اما چنانكه ملاحظه مي شود اين نظر و نظريه كه مراد از ذو القرنين قرآن، كوروش كبير باشد، نظريه اى معقول و محتمل الصدق است. و ادله مؤيد آن بسيار بيشتر و معقول تر است.

    نويسنده: محمد احمد جاد مولى،
                مصطفى زمانى‏

    پي نوشت:

    1.«كتاب دانيال، باب 8. آيات 20 و 21.
    2. زرتشت، پيامبر ايران باستان بوده، عصر وى را حدود 600 قبل از ميلاد مي دانند، اغلب خاورشناسان زمان او را قرنهاى 6 و 7 قبل از ميلاد ذكر مي كنند. وى معاصر گشتاسب بوده و آن شهريار دين او را پذيرفت. (فرهنگ فارسى، ج 5. اعلام، ص 648). برخى تواريح او را معاصر با يوشع و ارمياء از پيامبران بنى اسرائيل مي دانند.
    و اين موضوع با لشكركشى كوروش به غرب ايران و شكست كروزس پادشاه ليديا و تسلط بر آن سرزمين انطباق دارد.
    3. فصلنامه بينات 14/ 105: استاد بهاء الدين خرمشاهى.

     
    منابع:

    كتاب «قصه هاى قرآنى (تاريخ انبياء)»

    پایگاه اطلاع رسانی اهل بیت علیهم السلام ...
    ما را در سایت پایگاه اطلاع رسانی اهل بیت علیهم السلام دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : bitab86o بازدید : 213 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 0:48