تفسير نمونه، ج12، ص: 543
حتى در اشعار" حميرىها" (كه از اقوام يمن بودند) و بعضى از شعراى جاهليت اشعارى ديده مىشود كه در آنها افتخار به وجود" ذو القرنين" كردهاند «1».
طبق اين فرضيه، سدى را كه ذو القرنين ساخته همان سد معروف" مارب" است.
سومين نظريه كه ضمنا جديدترين آنها محسوب مىشود همانست كه دانشمند معروف اسلامى" ابو الكلام آزاد" كه روزى وزير فرهنگ كشور هند بود، در كتاب محققانهاى كه در اين زمينه نگاشته است آمده «2».
طبق اين نظريه ذو القرنين همان" كورش كبير" پادشاه هخامنشى است.
از آنجا كه نظريه اول و دوم تقريبا هيچ مدرك قابل ملاحظه تاريخى ندارد و از آن گذشته، نه اسكندر مقدونى داراى صفاتى است كه قرآن براى ذو القرنين شمرده و نه هيچيك از پادشاهان يمن.
به علاوه" اسكندر مقدونى" سد معروفى نساخته، اما" سد مارب" در" يمن" سدى است كه با هيچيك از صفاتى كه قرآن براى سد ذو القرنين ذكر كرده است تطبيق نمىكند، زيرا سد ذو القرنين طبق گفته قرآن از آهن و مس ساخته شده بود، و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى بوده، در حالى كه سد مارب از مصالح معمولى، و به منظور جمعآورى آب و جلوگيرى از طغيان سيلابها ساخته شده بود، كه شرح آن را قرآن در سوره" سبا" بيان كرده است.
به همين دليل بحث را بيشتر روى نظريه سوم متمركز مىكنيم، و در اينجا
__________________________________________________
(1) الميزان جلد 13 صفحه 414.
(2) اين كتاب به فارسى ترجمه شده و بنام" ذو القرنين يا كورش كبير" انتشار يافته، و بسيارى از مفسران و مورخان معاصر، اين نظريه را با لحن موافق در كتابهاى خود مشروحا آوردهاند.
تفسير نمونه، ج12، ص: 544
لازم مىدانيم به چند امر دقيقا توجه شود:
الف: نخستين مطلبى كه در اينجا جلب توجه مىكند اين است كه" ذو القرنين" (صاحب دو قرن) چرا به اين نام ناميده شده است؟
بعضى معتقدند اين نامگذارى به خاطر آن است كه او به شرق و غرب عالم رسيد كه عرب از آن تعبير به قرنى الشمس (دو شاخ آفتاب) مىكند.
بعضى ديگر معتقدند كه اين نام به خاطر اين بود كه دو قرن زندگى يا حكومت كرد، و در اينكه مقدار قرن چه اندازه است نيز نظرات متفاوتى دارند.
بعضى مىگويند در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود و به خاطر آن به ذو القرنين معروف شد.
و بالآخره بعضى بر اين عقيدهاند كه تاج مخصوص او داراى دو شاخك بود.
و عقائد ديگرى كه نقل همه آنها به طول مىانجامد، و چنان كه خواهيم ديد مبتكر نظريه سوم يعنى" ابو الكلام آزاد" از اين لقب، استفاده فراوانى براى اثبات نظريه خود كرده است.
ب: از قرآن مجيد به خوبى استفاده مىشود كه ذو القرنين داراى صفات ممتازى بود:
- خداوند اسباب پيروزيها را در اختيار او قرار داد.
- او سه لشگركشى مهم داشت: نخست به غرب، سپس به شرق و سرانجام به منطقهاى كه در آنجا يك تنگه كوهستانى وجود داشته، و در هر يك از اين سفرها با اقوامى برخورد كرد كه شرح صفات آنها در تفسير آيات گذشت.
- او مرد مؤمن و موحد و مهربانى بود، و از طريق عدل و داد منحرف نمىشد، و به همين جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود. او يار نيكوكاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود، و به مال و ثروت دنيا علاقهاى نداشت.
- او هم به خدا ايمان داشت و هم به روز رستاخيز. تفسير نمونه، ج12، ص: 545
- او سازنده يكى از مهمترين و نيرومندترين سدها است، سدى كه در آن بجاى آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد (و اگر مصالح ديگر در ساختمان آن نيز به كار رفته باشد تحت الشعاع اين فلزات بود) و هدف او از ساختن اين سد كمك به گروهى مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم ياجوج و ماجوج بوده است.
- او كسى بوده كه قبل از نزول قرآن نامش در ميان جمعى از مردم شهرت داشت، و لذا قريش يا يهود از پيغمبر ص در باره آن سؤال كردند، چنان كه قرآن مىگويد يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ:" از تو در باره ذو القرنين سؤال مىكنند".
اما از قرآن چيزى كه صريحا دلالت كند او پيامبر بوده استفاده نمىشود هر چند تعبيراتى در قرآن هست كه اشعار به اين معنى دارد چنان كه در تفسير آيات سابق گذشت.
از بسيارى از روايات اسلامى كه از پيامبر ص و ائمه اهل بيت ع نقل شده نيز مىخوانيم:" او پيامبر نبود بلكه بنده صالحى بود" «1» ج: اساس قول سوم (ذو القرنين كورش كبير بوده است) به طور بسيار فشرده بر دو اصل استوار است:
نخست اينكه: سؤال كنندگان در باره اين مطلب از پيامبر اسلام ص طبق رواياتى كه در شان نزول آيات نازل شده است يهود بودهاند، و يا قريش به تحريك يهود، بنا بر اين بايد ريشه اين مطلب را در كتب يهود پيدا كرد.
از ميان كتب معروف يهود به كتاب دانيال فصل هشتم بازمىگرديم، در آنجا چنين مىخوانيم:
" در سال سلطنت" بل شصر" به من كه دانيالم رؤيايى مرئى شد بعد از رؤيايى كه اولا به من مرئى شده بود، و در رؤيا ديدم، و هنگام ديدنم چنين
__________________________________________________
(1) به تفسير نور الثقلين جلد سوم صفحات 294 و 295 مراجعه شود.
تفسير نمونه، ج12، ص: 546
شد كه من در قصر" شوشان" كه در كشور" عيلام" است بودم و در خواب ديدم كه در نزد نهر" اولاى" هستم و چشمان خود را برداشته نگريستم و اينكه قوچى در برابر نهر بايستاد و صاحب دو شاخ بود، و شاخهايش بلند ... و آن قوچ را به سمت" مغربى" و" شمالى" و" جنوبى" شاخ زنان ديدم، و هيچ حيوانى در مقابلش مقاومت نتوانست كرد، و از اينكه احدى نبود كه از دستش رهايى بدهد لهذا موافق رأى خود عمل مىنمود و بزرگ مىشد ..." «1»
پس از آن در همين كتاب از" دانيال" چنين نقل شده:" جبرئيل بر او آشكار گشت و خوابش را چنين تعبير نمود:
قوچ صاحب دو شاخ كه ديدى ملوك مدائن و فارس است (يا ملوك ماد و فارس است).
يهود از بشارت رؤياى دانيال چنين دريافتند كه دوران اسارت آنها با قيام يكى از پادشاهان ماد و فارس، و پيروز شدنش بر شاهان بابل، پايان مىگيرد، و از چنگال بابليان آزاد خواهند شد.
چيزى نگذشت كه" كورش" در صحنه حكومت ايران ظاهر شد و كشور ماد و فارس را يكى ساخت، و سلطنتى بزرگ از آن دو پديد آورد، و همانگونه كه رؤياى دانيال گفته بود كه آن قوچ شاخهايش را به غرب و شرق و جنوب مىزند كورش نيز در هر سه جهت فتوحات بزرگى انجام داد.
يهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطين به آنها داد.
جالب اينكه در تورات در كتاب" اشعيا" فصل 44 شماره: 28 چنين مىخوانيم:" آن گاه در خصوص كورش مىفرمايد كه شبان من اوست، و تمامى مشيتم را به اتمام رسانده به" اورشليم خواهد گفت كه بنا كرده خواهى شد".
اين جمله نيز قابل توجه است كه در بعضى از تعبيرات تورات، از كورش
__________________________________________________
(1) كتاب دانيال فصل هشتم جملههاى 1- 4
تفسير نمونه، ج12، ص: 547
تعبير به عقاب مشرق، و مرد تدبير كه از مكان دور خوانده خواهد شد آمده است (كتاب اشعيا فصل 46 شماره: 11).
دوم: اينكه در قرن نوزدهم ميلادى در نزديكى استخر در كنار نهر" مرغاب" مجسمهاى از كورش كشف شد كه تقريبا به قامت يك انسان است، و كورش را در صورتى نشان مىدهد كه دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، و تاجى به سر دارد كه دو شاخ همانند شاخهاى قوچ در آن ديده مىشود.
اين مجسمه كه نمونه بسيار پر ارزشى از فن حجارى قديم است آن چنان جلب توجه دانشمندان را نمود كه گروهى از دانشمندان آلمانى فقط براى تماشاى آن به ايران سفر كردند.
از تطبيق مندرجات تورات با مشخصات اين مجسمه اين احتمال در نظر اين دانشمند كاملا قوت گرفت كه ناميدن" كورش" به" ذو القرنين" (صاحب دو شاخ) از چه ريشهاى مايه مىگرفت، و همچنين چرا مجسمه سنگى كورش داراى بالهايى همچون بال عقاب است، و به اين ترتيب بر گروهى از دانشمندان مسلم شد كه شخصيت تاريخى ذو القرنين از اين طريق كاملا آشكار شده است.
آنچه اين نظريه را تاييد مىكند اوصاف اخلاقى است كه در تاريخ براى كورش نوشتهاند.
هردوت مورخ يونانى مىنويسد:" كورش" فرمان داد تا سپاهيانش جز به روى جنگجويان شمشير نكشند، و هر سرباز دشمن كه نيزه خود را خم كند او را نكشند، و لشگر كورش فرمان او را اطاعت كردند بطورى كه توده ملت، مصائب جنگ را احساس نكردند.
و نيز" هردوت" در باره او مىنويسد: كورش پادشاهى كريم و سخى و بسيار ملايم و مهربان بود، مانند ديگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت تفسير نمونه، ج12، ص: 548
بلكه نسبت به كرم و عطا حريص بود، ستمزدگان را از عدل و داد برخوردار مىساخت و هر چه را متضمن خير بيشتر بود دوست مىداشت.
و نيز مورخ ديگر" ذىنوفن" مىنويسد: كورش پادشاه عاقل و مهربان بود و بزرگى ملوك با فضائل حكماء در او جمع بود، همتى فائق، وجودى غالب داشت، شعارش خدمت انسانيت و خوى او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جاى كبر و عجب را گرفته بود.
جالب اينكه اين مورخان كه كورش را اين چنين توصيف كردهاند از تاريخنويسان بيگانه بودند نه از قوم يا ابناء وطن او، بلكه اهل يونان بودند و مىدانيم مردم يونان به نظر دوستى به كورش نگاه نمىكردند، زيرا با فتح" ليديا" به دست كورش شكست بزرگى براى ملت يونان فراهم گشت.
طرفداران اين عقيده مىگويند اوصاف مذكور در قرآن مجيد در باره ذو القرنين با اوصاف كورش تطبيق مىكند.
از همه گذشته كورش سفرهايى به شرق غرب و شمال انجام داد كه در تاريخ زندگانيش به طور مشروح آمده است، و با سفرهاى سهگانهاى كه در قرآن ذكر شده قابل انطباق مىباشد:
نخستين لشگر كشى كورش به كشور" ليديا" كه در قسمت شمال آسياى صغير قرار داشت صورت گرفت، و اين كشور نسبت به مركز حكومت كورش جنبه غربى داشت.
هر گاه نقشه ساحل غربى آسياى صغير را جلو روى خود بگذاريم خواهيم ديد كه قسمت اعظم ساحل در خليجكهاى كوچك غرق مىشود، مخصوصا در نزديكى" ازمير" كه خليج صورت چشمهاى به خود مىگيرد.
قرآن مىگويد ذو القرنين در سفر غربيش احساس كرد خورشيد در چشمه گلالودى فرو مىرود.
اين صحنه همان صحنهاى بود كه كورش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب تفسير نمونه، ج12، ص: 549
(در نظر بيننده) در خليجكهاى ساحلى مشاهده كرد.
لشگركشى دوم كورش به جانب شرق بود، چنان كه" هردوت" مىگويد:
اين هجوم شرقى كوروشى بعد از فتح" ليديا" صورت گرفت، مخصوصا طغيان بعضى از قبائل وحشى بيابانى كورش را به اين حمله واداشت.
تعبير قرآن" حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً" اشاره به سفر كورش به منتهاى شرق است كه مشاهده كرد خورشيد بر قومى طلوع مىكند كه در برابر تابش آن سايبانى ندارند اشاره به اينكه آن قوم بيابانگرد و صحرانورد بودند.
كورش لشگر كشى سومى داشت كه به سوى شمال، به طرف كوههاى قفقاز بود، تا به تنگه ميان دو كوه رسيد، و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى با درخواست مردمى كه در آنجا بودند در برابر تنگه سد محكمى بنا كرد.
اين تنگه در عصر حاضر تنگه" داريال" ناميده مىشود كه در نقشههاى موجود ميان" ولادى كيوكز" و" تفليس" نشان داده مىشود، در همانجا كه تا كنون ديوار آهنى موجود است، اين ديوار همان سدى است كه كورش بنا نموده زيرا اوصافى كه قرآن در باره سد ذو القرنين بيان كرده كاملا بر آن تطبيق ميكند.
اين بود خلاصه آنچه در تقويت نظريه سوم بيان شده است. «1»
درست است كه در اين نظريه نيز نقطههاى ابهامى وجود دارد، ولى فعلا مىتوان از آن به عنوان بهترين نظريه در باره تطبيق ذو القرنين بر رجال معروف تاريخى نام برد.
در ذيل متن مقاله مرحوم مصطفي زماني نيز اضافه مي گردد
ذو القرنين در قرآن
ذو القرنين به سوى مغرب لشكر كشيد و با جنگ و جهاد به كشورگشايى پرداخت.
او كوه و دشت را زير پا مي گذاشت و از گرما و سرما نمي هراسيد و هموار و ناهموار براى او تفاوتى نداشت، زيرا خدا وى را بر زمين مسلط و فرمانبردارى و اطاعت سربازان را نصيب او كرده بود و هرآنچه براى استحكام قدرت وى لازم بود به او ارزانى داشته بود و مشيت خداوند بر اين قرار گرفته بود كه او را به پيروزي هاى با ارزش و فتوحات بي نظيرى برساند.
ذو القرنين در راه گسترش فتوحات خود شب و روز مي كوشيد، تا به بركه اى رسيد كه آب و گل در آن مخلوط بود و چنين به نظرش آمد كه خورشيد در اين سرزمين غروب مي كند و در پشت آن مخفى مي شود. ذو القرنين فكر كرد كه پس از اين ناحيه، سرزمينى براى فتح نيست ولى در همين سرزمين جمعيتى را ديد كه كفر و عقايد خرافيشان حيرتآور بود.
فساد و خودسرى آنان براى ذو القرنين گران آمد، زيرا اين مردم به ظلم و ستم پرداخته و در زمين طغيان و سركشى مي كردند و تحت نفوذ شيطان و تحريكات هوى و هوس خونها بر زمين جارى مي كردند. ذو القرنين از خدا كسب تكليف كرد كه درباره آنان چه عملى انجام دهد، خدا او را بين دو راه مخير نمود تا يكى از اين دو راه را انتخاب نمايد. يا خودسران را به تيغ شمشير بسپارد تا به كيفر كفر و طغيان خود برسند و يا اينكه به آنان مهلت بدهد و به صراط مستقيم دعوت و ارشادشان نمايد، شايد افرادى پذيراى حرف حق باشند و از طريق ظلم و ستم بازگردند.
ذو القرنين احسان را بر كشتار ترجيح داد و نيكى را برگزيد و گفت: «هركس از اين پس ظلم كند، بزودى او را به كيفر خواهيم رساند و در آخرت هم كه به سوى پروردگار خويش بازگردد خدا او را به عذاب سختى گرفتار مي سازد و اما هركس ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پاداش نيكى خواهد داشت و ما هم بر او سهل و آسان گيريم و از هر جهت وسايل آسايش او را فراهم سازيم.» (كهف؛ آيات 86 تا 88)
ذو القرنين بمنظور اداره امور و ارشاد عموم مدتى در ميان اين مردم بماند، با ستمگران مبارزه و مظلومان را يارى كرد، دست ضعفا را گرفت و عدل را برقرار كرد و پرچم اصلاح را برافراشت. سپس تصميم گرفت به سوى شرق عزيمت كند، لذا با جهاد پيوسته و پيروزى مداوم به كشورگشايى ادامه داد، تا در مسير خود به محلى رسيد كه به نظر آخرين نقطه آباد و مسكون زمين بود. ذو القرنين در اين سرزمين اقوامى را ديد كه روى زمين بدون مسكن و سايبانى زندگى مي كنند و آفتاب بر آنها طلوع و غروب مي كند و حتى درخت و سايبانى ندارند كه از سايه آن استفاده كنند و در وضع نابسامان و وحشيانه اى به سر مي بردند و گرفتار جهل و نادانى بودند.
ذو القرنين پرچم عنايت خود را بر سر آنان برافراشت و از نور علم و تدبير خويش، آنان را روشنى بخشيد و از تاريكى جهل رهانيد.
ذو القرنين و قبايل يأجوج و مأجوج
ذو القرنين پس از رهايى اين قوم به سوى شمال رهسپار شد و با سعى و تلاش و جهاد فتوحات خود را گسترش داد تا به سرزمينى در بين دو كوه سر به فلك كشيده رسيد، در اين سرزمين مردمى در آسايش زندگى مي كردند كه زبان تكلم آنان مفهوم نبود و در جوار آنها قومى مفسد و ستمگر مي زيستند. اين قوم وحشى و متجاوز و در عين حال گمراه كننده كسى نبودند جز قوم يأجوج و مأجوج.
مردم چون دريافتند كه ذو القرنين پادشاهى نيرومند و مقتدر است و حدود سلطنت او گسترده و سپاهيانش فراوانند، به او پناه بردند و از وى خواستند تا سدى بين آنان و يأجوج و مأجوج بنا كند و سرزمين ايشان را از يكديگر جدا سازد و از تجاوز و تعدى آنان جلوگيرى نمايد. زيرا يأجوج و مأجوج قومى بودند كه ظلم و ستم با طينت و سرشت آنها آميخته شده، و شمشير و نصيحت قادر به تسليم آنان نيست سپس آن قوم در ادامه خواهش خود گفتند: حاضريم براى بناى سد، تو را يارى دهيم و هزينه آن را در اختيار تو بگذاريم.
ذو القرنين كه خدا ذات او را با نيكى سرشته و خلقت او با خير آميخته بود و گنجهاى زمين و منافع آن را در اختيار وى گذاشته بود، خواهش آنان را پذيرفت و اموال آنان را نيز بازگرداند و گفت: «آنچه خدا به من عطا فرموده بهتر است» سپس از آنان خواست كه به وى كمك كنند و در عمل سدسازى مشاركت نمايد تا كار را شروع نمايد.
مردم براى ذو القرنين مقدار زيادى آهن و مس، و چوب و ذغال آماده ساختند، ذو القرنين قطعه هاى آهن را در بين دو كوه مي گذاشت و اطراف آن را ذغال و چوب مي نهاد آنگاه آتش را روشن مي كرد و مس ذوب شده را در مفاصل و منافذ آن جارى مي ساخت و بدين طريق سد بزرگ و محكمى بين دو كوه بوجود آوردند تا يأجوج و مأجوج نتوانند از آن بالا روند يا از آن عبور كنند و بدين طريق خداوند قومى را كه گرفتار ظلم و ستم بودند، آسايش و راحتى بخشيد و از شر يأجوج و مأجوج رهانيد.
ذو القرنين چون ديد سد محكم و بزرگى ساخته شد از صميم قلب گفت:
«اين از لطف و رحمت خداى من است و هرگاه وعده پروردگار من فرارسد، اين سد را با زمين يكسان خواهد ساخت و البته وعده پروردگار من حق است.» (كهف، آيه: 98)
آيا مراد از ذو القرنين كوروش است؟
در سوره كهف، آيات 83 تا 98 به نام و بعضى اعمال ذو القرنين و ويژگي هاى شخصيت وى اشاره شده است. كه در متن قصه ذو القرنين مشروح آن آمد.
اين آيات سوره كهف درباره ذو القرنين، به نوشته اغلب مفسران داراى شأن نزول بوده است. از خود قرآن كريم هم برمي آيد كه نزول اين آيات مسبوق به طرح پرسشى از جانب معاصران حضرت رسول صلّى اللّه عليه و اله و سلّم است زيرا مي فرمايد: «و از تو درباره ذو القرنين مي پرسند. بگو هماكنون يادى از او بر شما مي خوانم» و اخبار نيز همين معنى را تاييد مي كند چنانكه در كتاب مسند روايت كرده اند كه قريش به تحريك يهود، راجع به چند موضوع كه از جمله شخصيت ذو القرنين بود، سؤال كردند و گفتند: «اين مرد كيست و كارهايش چيست؟»
توجه به شأن نزول اين حقيقت را آشكار مي سازد كه يادى از ذو القرنين- هركه هست- در تورات بايد باشد؛ اما درباره اينكه ذو القرنين كيست، مفسران و مورخان قديم وجوه بسيارى ياد كرده اند از جمله:
1. مراد از ذو القرنين اسكندر است (تفسير طبرى، تفسير سورآبادى)
2. ابو ريحان مصاديق ديگرى نيز براى ذو القرنين ياد مي كند از جمله: اطوكس نامى، كه به حاميرس يكى از ملوك بابل چيره شده است؛ منذر بن ماء السماء و ابو كرب شمر يرعش بن افريقس حميري
3. صعب بن جبل (غزالى در سر العالمين).
اما در عصر جديد مولانا ابو الكلام محيى الدين احمد آزاد (1958- 1888 م) وزير فرهنگ سابق كشور هند (گويا به اقتباس سر سيد احمد خان مصلح معروف به مسلمان هندى مفسر معروف قرآن) در تفسيرش به اردو به نام «ترجمان القرآن» با ادله بسيار بر آن است كه مراد از ذو القرنين، كوروش كبير پادشاه هخامنشى است.
بارى نظريه مولانا ابو الكلام آزاد در ايران و جهان اسلام انعكاس وسيعى يافت و يكى از مورخان معاصر استاد دكتر محمد ابراهيم باستانى پاريزى رساله او را با شرح و بسط لازم به فارسى ترجمه كرد، و مفسران بزرگى چون علامه طباطبائى (قدّس سرّه) صاحب الميزان و آيت الله مكارم شيرازى صاحب تفسير نمونه و ترجمه قرآن كريم هم آن را محتمل الصدق يافتند و بعضى از قرآنپژوهان از جمله شادروان خزائمى صاحب «اعلام قرآن» نيز آن را معقول شمرد و از آن دفاع كرد. بعلاوه يكى از محققان و زبانشناسان بزرگ معاصر آقاى دكتر فريدون بدره اى نيز كتاب محققانه اى در اثبات صدق و صحت اين نظريه تحت عنوان «كوروش كبير در قرآن مجيد و عهد عتيق» نوشت.
اما هنوز محققان ديگرى هم در ايران و جهان اسلام و اسلامشناسى هستند كه مراد از ذو القرنين را اسكندر رومى يا مقدونى و يا ديگران مي دانند، از جمله مونتگمرى وات (در دايرةالمعارف اسلام، به انگليسى، طبع لندن). يا آقاى دكتر حسن صفوى از محققان معاصر ايرانى كه كتابى به نام ذو القرنين كيست؟ نوشته است. ايشان نظريه افرادى را كه عقيده دارند، ذو القرنين همان كوروش هخامنشى است را رد كرده و مراد از ذو القرنين را اسكندر مقدونى دانسته اند.
اما در اين ميان، رقابت بين دو نظريه قوي تر است، يكى نظريه اى كه مراد از ذو القرنين را اسكندر مقدونى يا رومى مي داند و ديگرى نظر يا نظريه اى كه مراد از آن را كوروش هخامنشى مي داند.
در رد احتمال اول يعنى نفى ذو القرنين بودن اسكندر، دلايلى اقامه شده است كه اهم آنها از اين قرار است:
1) يادى از اسكندر در عهد عتيق نيست. حال آنكه از كوروش هست.
2) اسكندر موحد و خداپرست نبوده، حال آنكه ذو القرنين به توصيف و تصريح قرآن مجيد خداشناس و مؤمن بوده است.
3) ديگر اينكه سدى با مشخصات قرآنى كه داراى مس و آهن باشد، به اسكندر منسوب نيست.
اما قرينه هاى مؤيد نظر مولانا ابو الكلام آزاد از اين قرار است:
1) كوروش شخصيتى است كه در كتاب مقدس يعنى عهد عتيق (در كتاب رؤياى دانيال، و كتاب عزرا و چند رساله ديگر) از او با تلويحى شبيه به تصريح ياد شده است. دانيال در رؤيايى مي بيند كه در قصر شوشان در كشور عيلام و در كنار نهر «اولاى» است و قوچى با دو شاخ به همه حيوانات غلبه مي كند، مگر بزى با يك شاخ كه سرانجام بر او غلبه مي يابد. سپس دانيال پس از اين خواب از خود بيخود مي شود و فرشته وحى بر او ظاهر مي گردد و مي گويد «آن قوچ صاحب دو شاخ را كه ديدى، پادشاهان ماديان و فارسيان مي باشد و آن بز نر پادشاه يونان است».(1)
2) ذو القرنين قرآن شخصيتى است كه خداوند به او تمكن در روى زمين و قدرت و اختيار داده است، و اين با شخصيت كوروش كه بر بخش عظيمى از آسيا و اروپا دست يافته و نخستين امپراطورى بزرگ تاريخ را تأسيس كرده است، توافق دارد.
3) ذو القرنين قرآن خداشناس و موحد است، و كوروش هم خداشناس و يكتاپرست بوده و معقولترين تاريخى كه براى ظهور زرتشت (1) ياد مي شود قرن ششم پيش از ميلاد است كه با تاريخ حيات كوروش توافق دارد.
4) ذو القرنين اولين بار سفر يا لشكركشى به غرب يا مغرب خورشيد داشته است.
5) ذو القرنين در سفر يا لشكركشى دوم خود به سمت شرق يا مشرق حركت كرده است، و اين موضوع با لشكركشى كوروش به جنوب شرقى (مكران و سيستان) و شمال شرقى (حدود بلخ) انطباق دارد و ظن قوى اين است كه كوروش در اين سفر، بلاد سند را هم فتح كرده است و ايرانيان، سند را هند مي ناميده اند و از اين جهت در كتيبه داريوش، نام هند نيز در ميان نامهاى ممالك بيست و هشتگانه مفتوحه ذكر شده است.
6) ذو القرنين قرآن با قومى وحشى مواجه شده است و اين با رفتن كوروش به سمت شمال و كوههاى قفقاز و نبرد با اقوام وحشى سكا كه به يك تعبير همان يأجوج و مأجوج هستند، انطباق دارد. در اينجا كوروش اقوام وحشى را عقب راند و در معبر داريال كه تنها معبر آنان بوده است كه از آن راه به اقوام مجاور تعدى و تجاوز مي كردند، سدى با آهن و مس مي سازد و شك نيست كه اين ديوار همان سدى است كه كوروش بنا نهاده است، زيرا اوصافى كه قرآن درباره سد ذو القرنين بيان كرده كاملا بر آن منطبق است و در آثار باستانى ارامنه اين ديوار بهاگ گورايى ناميده شده كه معنى اين كلمه تنگه كوروش يا معبر كوروش است.
مولانا ابو الكلام آزاد اين اقوام وحشى تجاوزگر را اقوامى دانسته اند كه در هر منطقه به نامى خوانده شده اند؛ از جمله در نزد يونانيان ليت و در ازمنه اخير در اروپا آنها را ميگر (مجار) و در آسيا تاتار ناميده اند. (2)
آيت الله مكارم شيرازى صاحب تفسير نمونه در تفسير آيات مربوط به ذو القرنين ضمن مقايسه اى كامل بين اوصاف ذو القرنين كه در قرآن آمده است و اوصاف كوروش به نظريات تاريخى در اين مورد نيز اشاره مي كند از جمله از قول هرودت مورخ يونانى مي نويسد «كوروش فرمان داد تا سپاهيانش جز به روى جنگجويان شمشير نكشند، و هر سرباز دشمن كه نيزه خود را خم كند، او را نكشند و لشكر كوروش فرمان او را اطاعت كردند به طوري كه توده ملت، مصائب جنگ را احساس نكردند».
مجسمه كوروش كه در قرن نوزدهم در حفريات استخر پيدا شده است، اين مجسمه كه نمونه گرانبهايى از فن حجّارى قديم و يگانه نمونه هنر آسيايى است با زيباترين مجسمه هاى يونانى برابرى مي كند و اكتشاف آن از نظر هنر و تاريخ اهميت فراوانى داشت.
همچنين از قول هرودت اضافه مي كند:
كوروش پادشاهى كريم و سخى و بسيار ملايم و مهربان بود. مانند ديگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت، بلكه نسبت به كرم و عطا حريص بود، ستمزدگان را از عدل و داد برخوردار مي ساخت و هرچه را متضمن خير بيشتر بود، دوست مي داشت.
و نيز از قول مورخ ديگرى به نام ذى نوفن مي نويسد: كوروش پادشاه عاقل و مهربان بود و بزرگى ملوك با فضايل حكما در او جمع بود، همتى فائق و وجودى غالب داشت، شعارش خدمت به انسانيت و خوى او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جاى كبر و غرور را گرفته بود.
جالب اينجاست كه اين مورخان كه كوروش را اينچنين توصيف كرده اند از تاريخ نويسان بيگانه بوده اند نه از اقوام يا ابناء وطن او، بلكه اهل يونان بودند و مي دانيم كه مردم يونان به نظر دوستى به كوروش نگاه نمي كردند، زيرا با فتح ليديا بدست كوروش شكست بزرگى براى ملت يونان فراهم شد.
در پايان بايد اضافه كرد در اينگونه تحقيق و تطبيق ها، بويژه در مورد قصص قرآن، با قاطعيت نمي توان تعيين مصداق كرد. اما چنانكه ملاحظه مي شود اين نظر و نظريه كه مراد از ذو القرنين قرآن، كوروش كبير باشد، نظريه اى معقول و محتمل الصدق است. و ادله مؤيد آن بسيار بيشتر و معقول تر است.
نويسنده: محمد احمد جاد مولى،
مصطفى زمانى
پي نوشت:
1.«كتاب دانيال، باب 8. آيات 20 و 21.
2. زرتشت، پيامبر ايران باستان بوده، عصر وى را حدود 600 قبل از ميلاد مي دانند، اغلب خاورشناسان زمان او را قرنهاى 6 و 7 قبل از ميلاد ذكر مي كنند. وى معاصر گشتاسب بوده و آن شهريار دين او را پذيرفت. (فرهنگ فارسى، ج 5. اعلام، ص 648). برخى تواريح او را معاصر با يوشع و ارمياء از پيامبران بنى اسرائيل مي دانند.
و اين موضوع با لشكركشى كوروش به غرب ايران و شكست كروزس پادشاه ليديا و تسلط بر آن سرزمين انطباق دارد.
3. فصلنامه بينات 14/ 105: استاد بهاء الدين خرمشاهى.
منابع:
كتاب «قصه هاى قرآنى (تاريخ انبياء)»
پایگاه اطلاع رسانی اهل بیت علیهم السلام ...برچسب : نویسنده : bitab86o بازدید : 213